چشمهایت را می بوسم می دانم هیچ کس هیچ گاه در هیچ لحظه ای از آفرینش آنچه را که من در گرگ و میش نگاه تو دیدم نخواهد دید چشم هایت را می بوسم و زیر بارانی از واژه های تکراری تازه می شوم بعدها کسی دفتر شعرم را پاره می کند نام تو همه جغرافیای رنج مرا طی می کند و تو جاودانه می شوی بیهوده در انتظار منشین هرگز برای رفتنت مرثیه نخواهم گفت...